سفر در ذات خودش موهبت بزرگی است که خداوند اعطا کرده است – البته بعضی افراد به دلیل مسائل فیزیکی یا مالی توان پرداخت آن را ندارند. سفر کردن چشم اندازم را گسترش می دهد، و الهام بخش آشنایی من با مکان های جدید، مردمان جدید و کشورهای جدید می شود. چه در حال استراحت کردن باشم و چه درحال کار، سفر کردن بخشی از زندگی من است. من بسیار سپاسگزار خداوند برای این هدیه با ارزش هستم. چرا در حین سفر من نیاز به هوشیار ماندن دارم؟
نخست اینکه هوشیاری من را قادر می سازد تا به اهدافم و حل مسایلی که در ابتدای هر سفر برای خود تعیین کرده ام، برسم. اینکه من در حال یک سفر تفریحی باشم یا یک سفر کاری فرقی نمی کند. سفر کردن بدون هوشیاری بی معنی است و سفر در بیماری، اتلاف وقت است.
همچنین هوشیاری به من کمک می کند تا از سفر کردن نهایت لذت را ببرم. طبیعت، اتصال با خداوند، اتحاد و یگانگی با مردم، دیدگاه های جدید، همگی این موارد در هوشیاری لذت بخش هستند.
بعلاوه، مهم نیست که چرا به جایی می روم. اگر من هوشیار باشم، می توانم به مردم در حین سفر خدمت کنم، در خدمت خداوند باشم برای مواردی همچون حمایت و کمک به کسی، سرشار کردن قلب مردمانی که دردی همچون من دارند با نوری از جانب خداوند. اما در عمل در هر یک از سفرهایم متوجه برخی از مشکلات شدم:
افکاری وجود دارند که هنگام سفر کردن و به خصوص اگر سفر با آرامش همراه باشد، به من می گوید اعمال مرتبط با برنامه را به تعویق بیندازم و بعد از آرام گرفتن به آنها برگردم تنها با این توجیه که خودم را به کاری مشغول نکنم. اما این مساله، تنها راهی برای لغزش است. بنابراین من باید قدم های نه تا دوازده در حین سفر تمرین کنم.
من گاهی اوقات چنان غرق در احساسات مثبت می شوم که احساس می کنم نیازی به کارکرد قدم ها ندارم. این هم یک دروغ است. من فردی بیمار هستم، و به همین خاطر است که توازن عواطف خود را از دست می دهم و حتی اگر حالم خوب باشد، احساس میکنم از یک نوسان بلند به پایین سقوط کرده ام. من از شادی دائمی، مثبت اندیشی، احساسات سرشار خسته میشوم و به خداوند برای دوباره متوازن و متعادل شدن، نیازمندم. حقیقتا من به قدم یازده و بازسازی نیاز دارم.
تغییر رژیم غذایی معمول من یک محرک است. من همیشه در خانه غذا میخورم چون به دلیل مشکلات معده باید برای خودم غذا درست کنم. وقتی بیرون غذا میخورم، نیازهای خودم را فراموش کرده و شروع به خوردن فست فود، غذاهای نیمه آماده موجود در فروشگاه ها، غذاهای پرنمک، چرب و سرخ شده میکنم. من بی اندازه شروع به خوردن غذاهای شیرینی میکنم که برای من ممنوع است. در نتیجه، دچار احساسات بد، خشم، تمایل به شهوت، احساس عصبانیت، آزردگی، وناراحتی می شوم. چنین موقعیتی برای من خطرناک است. در نتیجه در حین سفر من نیاز دارم در هر لحظه مراقب بدنم باشم و از قبل به اینکه کجا بروم و چه چیزی بخورم، اهمیت بدهم.
همچنین شنیدن موسیقی پاپ (موسیقی که خودم در منزل خود به آن گوش نمی دهم) در هر مکان، تحریک کننده است، زیرا چنین موسیقی برای من سمی است. قبلا در چنین شرایطی احساس ناراحتی و شرم می کردم. حالا، لبخند می زنم و درخواست میکنم موزیک را خاموش کنند. اما اگر به هر دلیلی نتوانم از شنیدن موزیک های سمی دوری کنم، دعا میکنم و در حین دعا کردن با “چشم خداوند” اوضاع را تماشا می کنم و آنچه را در حال رخ دادن است درک میکنم. ” خدایا، به من کمک کن تا با آن همه موسیقی و افرادی که به موسیقی گوش می دهند با مدارا و شفقت رفتار کنم.” ۱۰ سال پیش تماشای تلویزیون را متوقف کردم زیرا تقریباً ۹۷ درصد اطلاعاتی که در آنجا دیدم برایم سمی بود.
گاهی اوقات با افرادی احاطه می شوم که به شدت سمی هستند؛ افرادی که از زبان بد، رفتار پرخاشگرانه و غیره استفاده می کنند. من باید برای آنها و برای خودم دعا کنم تا هم بتوانم در مقابل خشم آنها واکنش نشان ندهم و منبعی برای منفی گرایی نباشم و هم از ایجاد تخریبی که می توانم به دیگران وارد کنم، جلوگیری کنم. در موارد پیچیده، به راهنمای خود یا دوست بهبودی زنگ میزنم یا برای آنها مینویسم. گاهی اوقات در گروه چت خانم ها برای آنها طلب خیر میکنم. من تمام این کارها را حتی اگر در حال سفری در حومه شهر باشم، انجام می دهم.
یکی دیگر از چیزهای مهم این است که روتین روزانه من در حین سفر دستخوش تغییراتی می شود. چرا اینکه در طول سفر من نمیتوانم خواب کافی داشته باشم یا اینکه در زمان گم می شوم یا به این مساله بی توجه می شوم که من در حال دنبال کردن قانون مکث و درنگ نیستم! در اینجا من به برنامه نیاز دارم. من باید در باره ی کارهای سنگین توقف کنم، سرعتم را کم کنم و از خداوند سوال کنم قدم بعدی که برای سپری کردن روز خود همراه با او نیاز دارم چیست.
در طول سفر تعطیلات سال نو، من متوجه نشدم که روز به روز در حال شکستن اصول خود بودم: پر حرفی میکردم، دیر به رختخواب می رفتم، خوراکی های شیرین زیادی می خوردم، کمی الکل می نوشیدم تا هم به افراد دوست داشتنی زندگیم توهینی نکنم و هم خودم خشنود باشم. احساس دلسوزی به حال خودم داشتم، کمی معاشقه کردم، قدم دهم را تمرین نکردم و به دوست بهبودی خود تماس نگرفتم. بعد از اتمام سفر، من با عجله به خانه برگشتم تا هوشیاری خود را بازیابی کنم و زندگی معمول خود را هرچه سریعتر زنده کنم. من باید با برنامه زندگی کنم و آن را به آپارتمانم محدود نکنم.
بعلاوه، من می توانم دوازده قدم را با خودم ببرم! روحیه هم مهم است. من به مدت ده سال با همین دیدگاه به محل زندگی پدرم که در منطقه ای دیگر بود، می رفتم- می دانستم که باید به سخنرانی ها و سرزنش های او گوش کنم. همه چیز در آن دیدارها قابل پیش بینی بود. اما اخیرا من تصمیم گرفتم که سفر بعدی باید پر از شادی، عشق، پذیرش و بخشش به هر دلیلی باشد. همینطور هم شد! خداوند همراه من آمد. من او را در آپارتمان کوچک خودم جا نگذاشتم.
برای من بسیار مهم است که هنگام سفر ابزار روحانی خود را با خود ببرم. در آخرین سفرم، راهنمای من به من یادآوری کرد که از خودم، خدا و دیگران سپاسگزار باشم. من همیشه آن را فراموش می کنم، بنابراین می توانم از کمبود نان رنج ببرم یا از اینکه خورشید خیلی کم می تابد شکایت کنم. اما وقتی لیست سپاسگزاری ام را می نویسم، احساس می کنم زندگی با رنگ های جدید بازی می کند و قلبم پر از نور و عشق می شود. نیروی برتر من و امید من معجزه می کند. مهم نیست که کجا هستم، اگر خدا در درون من است و اگر اصول معنوی را در تمام امورم به کار ببرم، نه تنها خوشحالم، بلکه آماده هستم تا به خداوند خدمت کنم و برای افرادی که واقعاً به آن نیاز دارند، مفید باشم.
Vera A.، نووسیبیرسک، روسیه