درست قبل از اینکه به SA بیایم، به پایین ترین سطح روحی و روانی خودم رسیدم. در بیرون، چندان آشکار نبود که زندگی من غیرقابل اداره شده است. من هنوز متاهل بودم و بچه داشتم، سلامتی، خانه، شغل و گروه اجتماعی داشتم. اما در درون، من در ناامیدکننده ترین و تاریک ترین لحظات زندگی خود بودم.
ذهن من سخت درگیر تخیلات جنسی بود. اگر مغزم مشغول کار سختی نبود، پس در حال برنامهریزی برای این بود که چگونه میتوانم راهحل مصرف بعدی خود را به انجام برسانم؟ چه فیلم های پورنوگرافی را می توانم جستجو کنم؟ چه زمانی مناسب است و آن زمان می توانم پنجره ای از فرصت برای فعالیت جنسی ایجاد کنم؟ و دکمه OFF وجود نداشت. تمام روز من تبدیل به شلوغی سنگینی از فعالیت ها و تعاملات میشد که باید از سر راه خودم کنار می رفتم تا بتوانم به دلیل واقعی وجودم برسم. چندین ساعت جلوی صفحه نمایش با فانتزی خودآزارانه، در اوج بودن، تحریک، خودارضایی و تلاش برای نگه داشتن لذت آن، تا جایی که میتوانم؛ قبل از اینکه خستگی و فرسودگی عاطفی بر وجودم حاکم شود؛ سپری میشد. و سپس خوابیدن، بیدار شدن و همه این کارها را دوباره انجام دادن.
هرچه بیشتر و بیشتر درگیر حالت فانتزی مصرف ام که مثل مخدر عمل می کرد، می شدم، بیشتر و بیشتر از واقعیت، از مردم و از احساسات خودم جدا می شدم. وسواس جنسی من به نگرش های بیمارگونه منجر شد. من را خودمحورتر کرد، یک خودشیفته ی کامل. نمیتوانستم سختیهای واقعیت را با تمام مسئولیتها و تعهدات و خواستههایش کنار بگذارم، چیزهایی که مرا از اهدافم دور میکرد – ارضای دائمی خود و فراموشی غیرواقعی.
تبدیل به پوسته ی یک آنسان شده بودم. منزوی شده بودم و شرمنده از نگاه کردن در چشمان دیگران. نگاه کردن به خودم در آینه برایم دردناک بود، “چیزی” که در آینه به من نگاه می کرد را نمی شناختم. هر چیزِ با ارزش و گرانقدر در زندگی، در مقایسه با شهوت برایم بی فایده بود. هیچ هدف و جهتی نداشتم و احساس می کردم چیزی برای ارائه به کسی ندارم. من فقط می خواستم از خودم به فراموشی جنسی فرار کنم. اما، پس از یک دوره ی افسارگسیختگیِ دو ساله، که در آن من به طور کامل خود را بدون قید و شرط به بیماری خود تسلیم کرده بودم، نیروی برتر برای من کاری را انجام داد که من نمی توانستم برای خودم انجام دهم.
موتور من خاموش شد. داروی همیشگی ام بی تاثیر شد.. برای مدت بیست سال، شهوت، همیشه مقداری فرصت فرار و آرامش را برایم فراهم کرده بود. اما حالا دیگر کار نمی کرد، حتی با اصرار من به انجام همان کارها، با اصرار من به همان تلاش برای لذت بردن از شهوت، آخرین بقایای توهم من از بین رفت. این شرایط دلپذیر باعث شد که آنقدر مکث کنم تا مرگ روحی و عاطفیِ وحشتناکی را که با شهوت درمان میکردم، تجربه کنم. درد غیر قابل تحمل بود.
زندگی ام با درد، پذیرای تغییر بودن و تمایل به تلاش و رها کردنِ بخشی از وزنی که مرا به سمت پایین می کشید، همراه شد. آن موقع برایم روشن بود که باید چه کار کنم. من حاضر شدم اینترنت را از خانه و دستگاههایم (کامپیوتر خانه، لب تاب و گوشی همراه) حذف کنم. همان شب اول، که جدایی از منبع اصلی «زندگی» ام تا آن لحظه را تجربه می کردم، پیشبینی میکردم که ممکن است از بیقراری دیوانه شوم و از دیوارها بالا بپرم، اما در عوض آرامشی برای من ایجاد شد که هرگز تا آن لحظات آن را نشناخته بودم. من احساس کردم با حضور محبت آمیز یک نیروی برتر در آغوش گرفته شدم. من امیدوار بودم که شاید بتوان راه دیگری برای زندگی پیدا کرد.
برای مدت کوتاهی روی ابر صورتی رنگِ آرامش بودم، اما آرام آرام هوسها و خیالپردازیهای خیابانی به آگاهی من بازگشتند. یکی از دوستانم درباره برنامه دوازده گامی به من گفته بود، اما هرگز آنقدر ذهنم باز نبود که به فکر ترک آسایش از جهنم آشنا و در میان گذاشتن ضعف خود با دیگران، به خصوص در این زمینه باشم. باز هم نیروی برتر من حضور پیدا کرد و برایم کار انجام داد. این اتفاق توسط یکی از دوستانی رخ داد که با روحیه یِ قدم دوازدهم به سمت من آمد.
من در یک گروه خودسازی شرکت کرده بودم، جایی که در مورد چالش های شخصی با هم صحبت می کردیم. تا آن زمان در صحبتهایی که آنجا داشتم هرگز در مورد مسائل شهوتم صادق نبودم. وقتی شنید که من در مورد شهوت و فانتزی های خیابانی و احساس ناتوانی در برابر آنها صحبت می کنم، مشکل مرا شناخت. او با رفتارهای مشابه دست و پنجه نرم می کرد. او به من گفت: “من یک معتاد جنسی هستم و فکر می کنم شما هم ممکن است باشید. من و پسر دیگری میخواهیم در شهر جلسهای با معتادان جنسی گمنام داشته باشیم. توام میای؟”
مطمئن نیستم چه چیزی مرا وادار به بله گفتن کرد، اما با تمام وجودم، نسبت به تجربهای که تا آن زمان داشتم، ذهن و قلبم آنقدر باز شد که بله بگویم.
هرگز نمی توانستم تصور کنم که این تصمیم چه تأثیر عمیقی بر زندگی من و دیگران می گذارد. این اولین نشست انگلیسی زبان معتادان جنسی گمنام در شهر من در رامات بیت شمش، اسرائیل بود. این اتفاق در سال 2013 بود.
من به دوران بهبودی رسیدم و از آن زمان تا به حال یک روز به یک روز پاک و هوشیار بودم. من زندگی قدیمی و خودخواهانه ام را رها کردم. من خودم را به مراقبت و راهنمایی یک نیروی برترِ دوست داشتنی سپردم. من حاضر شدم هدفمند شوم و بر اساس اصول روحانی زندگی کنم. همانطور که پاکی و هوشیاری و بهبودی به دست آوردم، بالاخره احساس کردم که چیز ارزشمندی برای به اشتراک گذاشتن با دیگران دارم – تجربه، نیرو و امیدم با یک فرد معتاد جنسی که هنوز رنج می برد. من از دیگران حمایت کردم و تحت هدایت راهنمایان خودم رشد معنوی کردم. زندگی من تغییر کرد. من دوباره متولد شدم.
اما من میخواهم این را با شما درمیان بگذارم که چگونه بیداری معنوی من به بذری تبدیل شد که توسط نیروی برتر من برای رشد شخصی و گروهی، در 10 سال آینده کاشته شد.
ما از دو یا سه نفر که هفته ای یک بار، جلسه می گذاشتیم به سه جلسه در هفته با ده ها عضو متعهد رسیدیم. از ابتدا می خواستم با انجام خدمت به عنوان منشی یا خزانه دار به توسعه گروه محلی خود کمک کنم. در نهایت من کمک کردم اولین گروه محلی خود را از بین سه گروهِ فعالِ آن زمان، پیدا کنیم.
از آنجا من نماینده گروه خود را در میان یک گروه داخلی بزرگتر در بیت شمش بودم. در نهایت به جایی رسیدیم که به گروه منطقهای پیوستیم و من نماینده بودم. گروه محلی ما به نمایندگی از حدود هفت جلسه تبدیل شد. من به طرق مختلف خدمت کردم. وقتی که یک کنفرانس محلی به زبان انگلیسی برگزار کردیم، من رهبری آن رویداد را بر عهده گرفتم و بعداً در دو رویداد دیگر، به دیگر گروه بزرگ انگلیسی زبان در اورشلیم کمک کردم.
نیروی برتر من همچنان به قلب من انگیزه می داد تا به دنبال فرصت های جدید برای رشد در خدمت باشم و به معتادان جنسی گمنام برگردم. یکی از دوستانی که در برنامه حمایت از طریق ایمیل، برای (CFC) شرکت داشت از من خواست تا در این برنامه شرکت کنم. من راهنمایی یک زندانی را قبول کردم و در کمک به تعیین راهنما برای زندانیان در ایالات متحده شرکت کردم. من در کمیته (ICC) شرکت کردم. من کمک کردم تا محل برگزاری کنوانسیون آینده خود را در سال 2024 حفظ کنیم. من رهبر مشترک کنگره شدم. من جانشین نماینده برای منطقه اسرائیل شدم، و اخیراً نماینده، بخشی از صدای SA به عنوان یک کل شدم.
دیدم که نه فقط خودم، بلکه چندین عضو از گروه خانگی ام به مشارکت کنندگان قابل توجهی در ساختار خدماتی SA، در سطح محلی و بین المللی تبدیل شده اند. همه اینها را نه برای لاف زدن، بلکه برای به اشتراک گذاشتن آنچه که نیروی برترم با زندگی من انجام داده است، ذکر می کنم، زندگی من که قبلاً بسیار خودخواهانه، منزوی، پوچ و خود ویرانگر بود. وقتی خدا رهبر من است، و من مأمور او می شوم، حامل پیام بهبودی معتادان جنسی گمنام است و اتفاقات شگفت انگیزی می تواند برای من و اطرافیان من رخ دهد. من می خواهم دیگران را تشویق کنم تا در خدمات رشد کنند و به دنبال دریافت فرصت هایی برای کمک به سلامت روحانی خود از معتادان جنسی گمنام به عنوان یک کل، باشند. این به میزان بیشتری از شادی و ارتباط واقعی که تا به حال تصور میکردم را به من می بخشد.
دانیل کی، رامت بیت شمش، اسرائیل