من در سال ۱۹۹۹ به SA آمدم.در شرایط بحرانی پس از یک دوره طولانی رفتار بد تکانشی که چند نفر را درگیر کرده بودم، اما درون خانواده خودم ویرانی را بجا گذاشته بود. من میزان ویرانی را متوجه نشده بودم، تا اینکه سالهای زیادی را با تمام قلبم در برنامه SA گذراندم.
پس از این سالها بود که من میزان ویرانی که بجا گذاشته بودم را متوجه شدم. به طور معمول وقتی که متوجه شدم که من یک فرد بیمار هستم و نه یک شخص گناهکارِ شکست خورده، نیاز بود که من بیمارترین فرد در کل برنامه که شامل تمام اعضای گذشته و حال، تمام اعضای زنده و مرده برنامه تصور شوم.
با وجود اینکه تصور خودم از خودم یک فرد «سالم» و پاک مثل برفی که میبارد بود. من با عدم تمایل تمام جلسات SA را از ابتدا به طور مرتب شرکت کردم. این کار را اساساً برای این انجام میدادم که به زندگیم نظم گذشته را برگردانم و همسرم را دوباره بدست آورم و موفقیت و شادی و بی دغدغگی که قبلاً در جامعه و تجارت داشتم را دوباره از سر بگیرم.
من اغلب در جلسات شرکت میکردم اما غالباً نگاهم ریشهای نبود و طبق تعریف پاکی در SA پاک ماندم و چند پست خدمتی حساس را هم در گروههایی که شرکت میکردم بر عهده داشتم. در روزهای اول در ملبورن استرالیا تنها ۳ جلسه وجود داشت، هیچ جلسهی تلفنی و زومی «zoom» وجود نداشت.
تمایل وقتی در من شروع شد که باور کردم یک تجربه معنوی «روحانی» در یکی از جلسههای اول داشتم. موضوع جلسه رنجش بود. من هیچ نوع رنجشی نداشتم ،گرچه نیاز به گفتن نبود که به هر حال از مادر زنم متنفر بودم بخاطر آسیبی که هم بر من و هم بر همسرم زده بود بخصوص بر من. در جلسه بحث به خشم، نفرت، تلافی و احساس گناه کشیده شد.
من صدای کوچکی در ذهنم میشنیدم که به من میگفت :«او را ببخش». من در ذهنم درگیر شده بودم، بله، نه، بله، نه و نهایتاً یک دعا را که از اعماق قلبم به آن معتقد بودم به زبان آوردم. من دعا کردم «خدایا نمیتوانم او را ببخشم، میشه لطفاً تو او را به جای من ببخشی» .سپس احساس کردم که بار سنگینی از روی شانههایم برداشته شد. من تقریباً احساس میکردم که هیج وزنی ندارم (سبک شده بودم) اما به وجد آمده بودم و گیج شده بودم.
من جلسه را ترک و به سمت خانه رانندگی کردم و دیگر هیچ افکار بد و مخربی از جانب او نداشتم. چند ماه بعد او فوت شد و من قادر بودم به طور کامل خانمم و خانواده او را در فرآیند عزاداری و برنامههای ختم او حمایت کنم. من غالباً از خودم میپرسم این تمایل از کجا آمد.
SA میگوید بیداری روحانی باید در سه جنبه عاطفی، جسمی و روحانی باشد تا در بردارنده یک تغییر در رفتار شود که خود منجر به تغییر در تفکر و نوع نگاه شود. من به این نتیجه رسیدم که فرآیند روحانی برنامه هم پیش رونده و هم غیرقابل اجتناب است، اگر قدمها را کنار سایرین که همین کار را انجام میدهند کار کنیم.
یکی از ترسناکترین جنبههای معتادان جنسی گمنام در قدم یک تا سه نهفته است، یعنی جایی که باید قاطعانه بپذیریم که کنترل و قدرتی نداریم. قبلاً انگار که کافی نبود اگر من تمام کنترلم را روی یک نفر یا روی یک چیز که واقعاً نمیشناختم و تجربهای از آن نداشتم اِعمال میکردم.
این یک قدم خیلی بزرگ برای من بود، اما چون متوجه شدم که هیچ انتخابی ندارم این راه را دنبال کردم و به طور معجزه گونه ای نتیجه خوب بود، اما نه تنها خوب بود بلکه آن یک شخص بهتر و بهبودیافته جدیدی از من ساخت که هیچگاه آن را تصور نمیکردم. وقتی به عقب فکر میکنم میبینم که برنامه یک ضمانتی را در غالب متن ارائه میدهد.
۱– به ندرت کسی را دیدهایم که راه ما را کاملا دنبال کند و شکست بخورد (AA صفحه ۵۸)
۲– ۱۲ وعده (AA صفحات ۸۳-۸۴)
تا به امروز هیچگاه ندیدم که بخشی از کتاب بزرگ AA و کتاب سفید SA نادرست باشند و یا در تضاد با یکی از بخشهای برنامه و عقاید روحانی خودم باشد.
استیو.بی ملبورن استرالیا