
بعد از اینکه به برنامه آمدم، بعد از یک رابطۀ دو ساله از آخرین دوستدخترم جدا شدم. دلیلش اعتراف تکاندهندهام به حقیقتی دربارۀ خودم بود؛ اینکه از او سوءاستفاده میکردم. در تلاش بودم تا به بهای خسارتزدن به او احساس خودارزشمندی پیدا کنم، شهوت را ارضاء کرده و احساس تنهایی نکنم. این درک دردناک، اما صادقانه و در نتیجه شفابخش بود.
من دیدم که همیشه این نوع نگرش ناسالم را نسبت به شرکای زندگیام داشتهام. تا زمانی که من با همان باورها، رویکردها و رفتارهای قبلی، همان آدم سابق باقی میماندم، انتظار نتیجهای متفاوت سادهلوحانه است. بهترین کاری که میتوانم برای خودم و دیگران انجام دهم این است که یک وقفه (به مدت یکسال و نیم) ایجاد کنم تا این زمان را به هوشیار شدن و کارکردن برنامه اختصاص دهم.
من به تغییرات درونی که برنامه ارائه میدهد، نیاز دارم. این به من فرصتی برای روابط سالمتر در آینده خواهد داد. این تصمیمی بود که شش سال پیش گرفتم.
خیالم بسیار راحت شد. دیگر نیازی ندارم بهدنبال کسی بگردم، تظاهر کنم شخص دیگری هستم یا وقتم را در ازای شهوت یا توهم کامل بودن تلف کنم. میتوانم و میخواهم این زمان را به بهبودی و قدمهایم اختصاص دهم. این کار درست است.
در مورد روابط چطور؟
همانطور که راهنمایم به من گفت: «وقتی فردی رابطهای با خداوند برقرار میکند، نیاز فوری به داشتن یک شریک زندگی از بین میرود.» بنابراین، من کل موارد مربوط به روابط خودم را به خداوند سپردهام. خداوند بهتر میداند که آیا سرنوشت من داشتن رابطه است، چه زمانی و با چه کسی و آیا اصلاً به آن نیاز دارم یا نه. من تصمیم گرفتم که اگر این خواست و برکت خداوند برای من باشد، آنرا بپذیرم. اگر هم خواست او نباشد، خب، جای هیچ نگرانی نیست.
گاهی اوقات احساس تنهایی بر من غلبه میکرد. احساسی که بهنظر میرسید با پیدا کردن یک شریک زندگی برطرف خواهد شد. گاهی ترس از تنهایی در دوران پیری وجود داشت. زمانی که بهنظر میرسد از سر استیصال به حضور فردی در کنارم نیاز خواهم داشت یا گاهی اوقات، کمبود شدید صمیمیت یا ارتباط عمیق با شخصی دیگر را احساس میکردم.
این حالات نشانههایی هستند از اینکه رابطۀ من با خداوند ضعیف است. اینها مرا بارها و بارها بهسمت جستجوی یک ارتباط نجاتبخش با خداوند و یافتن آرامش، حمایت و رضایت در ارتباط با او و نیز در ارتباط با دیگران سوق میدهند.
برای من، اینها شامل بستگان نزدیکم، پسرم، پدرم، دوستانم، برادرانم در انجمن S.A و راهنمایم و همچنین همکاران، مراجعین و به سادگی، آدمهایی که با آنها برخورد دارم، میشوند.
من از کار کردن با رهجوهایم، انجام خدمت و بخشیدن از وجود خودم، حمایت زیادی دریافت میکنم. من شش سال هوشیار ماندم و برنامه را کار کردم.
خیلی چیزها در زندگی من اساساً بهسمت بهتر شدن تغییر کرد؛ اما رابطهای با جنس مخالف شکل نگرفت. از آن زمان، بهعنوان یک انتخاب آگاهانه، هرگز واقعاً بهدنبال شریک زندگی نبودهام. بهعنوانی دیگر نمیخواستم. همچنین، دیدگاه من نسبت به روابط تغییر کرده است.
حالا از خودم نمیپرسم: «چه چیزی میخواهم از این شخص بگیرم؟»؛ بلکه میپرسم: «من چه چیزی میتوانم ببخشم؟» و معلوم میشود که من چیز زیادی برای بخشیدن ندارم.
آیا من برای کار روحانی عظیمی که لازمۀ روابط است، آمادهام؟
کارکردن روزانه بر روی نواقص و خودمحوری، یعنی تمایل به قربانی کردن منافع خود و خدمت به دیگران. این صمیمیت است که من اینقدر از آن میترسم. صمیمیتی که برای من همیشه آغشته به شهوت بوده است. و از رابطه جنسی نیز میترسم که در شش سال گذشته بدون آن خیلی خوب زندگی کردهام.
من از آنچه برایم اتفاق خواهد افتاد، میترسم؛ یعنی سرپوش گذاشتن بیش از حد بر احساسات، نوسانات هورمونی، توهمات هیجانانگیز و فروریختن دردناک آنها و دیگر لذتهای هورمونی (مربوط به یک رابطۀ عاشقانه). آیا هرگز برای این کار آماده خواهم شد؟ فقط خدا میداند.
من ۴۸ ساله هستم و به تنها زندگی کردن عادت کردهام. من برای آرامش ذهن و تعادل شکنندۀ درونیام ارزش قائلم و صادقانه بگویم، اصلاً هیچ تغییر فرساینده و استرسزایی را نمیخواهم.
آیا چون رابطهای ندارم احساس تنهایی میکنم؟ خیر. گاهی ممکن است این احساس را تجربه کنم؛ اما در واقعیت تا زمانی که با خداوند و دیگران ارتباط دارم، تنها نیستم.
من مدتها پیش به این نتیجه رسیدم که خوشبختی درونی من به حضور یک شریک زندگی بستگی ندارد. خوشبختی درونی من به باورهایم، به میزان سپاسگزاریام از خداوند برای آنچه امروز در زندگی دارم، به میزان نزدیکی و اعتماد در رابطهام با خداوند، به میزانی که میتوانم مطابق با اراده خداوند و اصول روحانی زندگی کنم و به میزان مفید بودنم برای این دنیا بستگی دارد.
یک برادر گمنام از روسیه