یک پاسخ ساده به این سوال میتواند جمله “من این جا هستم چون مجبورم”، باشد ولی این جمله بیانگر کل داستان نیست. دردِ دائما به ته خط رسیدن برای آوردن من به این جلسات کافی بود ولی برای نگهداشتن من در اینجا کافی نیست.
گذشته من مخرب و سواستفادهگرانه بود. وقتی که کمتر از پنج سال سن داشتم، مادرم دستم را با یک قاشق داغ سوزاند چون فکر میکرد با انجام دادن اینکار میتواند من را مجبور کند که کاملا مطیع باشم. وقتی شش سالم بود به شکل دردناکی توسط یکی از اقوام که نُه سال داشت مورد سواستفاده جنسی قرار گرفتم. این سواستفاده گسترهتر شد، اول آن فرد به بقیه گفت و سپس آنها نیز به همسایهها و دوستانشان گفتند و همگی از من سواستفاده جنسی کردند. افرادی در مدرسه شروع کردند به سواستفاده از من. سواستفاده عاطفی که بعد از سواستفاده جنسی اتفاق میافتاد بدتر بود. وقتی بقیه متوجه شدند که من مورد سواستفاده جنسی قرار گرفتم، شروع کردند به طعنه زدن، تمسخر، تهدید و با من مانند یک تکه آشغال رفتار کردند. در خانواده، مدرسه، محل کار و هر جایی که رفتم با سواستفاده جنسی مواجه شدم و اگر امکان آن وجود نداشت، مورد سواستفاده فیزیکی و عاطفی قرار میگرفتم. حتی در خانه خودمان هم امنیت نداشتم. خویشاوندانی که از من سواستفاده کردند به من یاد دادند که چهطور خودارضایی کنم و من انتخاب کردم که از این طریق با زندگی مواجه شوم.
بنابراین من شروع کردم به پذیرش بیمارگونه واقعیت – فرار از آن، پنهان شدن در درون خودم، غرق شدن در دنیای رویاهای جنسی، خودارضایی و شهوت. زمانی که 15 سالم بود، تصمیم گرفتم تمامی رفتارهای جنسیام را متوقف کنم. دیگر اجازه ندادم کسی از من سواستفاده کند و تلاش کردم مصرف شهوت را متوقف کنم. هرکاری که میتوانستم انجام دادم ولی نمیتوانستم متوقف شوم، حتی برای یک هفته. من مستاصل شده بودم و میل به خودکشی به سراغم آمده بود. در مدرسه توان یادگیری را از دست دادم و به همین خاطر مردود شدنهای من شروع شد. من توانایی برقراری روابط اجتماعی را از دست دادم و بسیار منزوی شدم. من تقریبا از همه چیز و همه کس از جمله خودم، پدر و مادرم، خانوادهام، دنیا، زندگی و خدا عصبانی و رنجور بودم. من فروپاشیهای روانی شدیدی را تجربه کردم و در این دورههای وحشتناک، به این باور رسیدم که مشکلی دارم که نمیتوانم خودم آن را حل کنم. من امیدوار بودم که این کابوسی که اسمش زندگی است هر چه زودتر تمام شود. تصور کنید که در زندگی فقط آرزوی مرگ کنید.
وقتی به SA آمدم، مدت زمانی طول کشید تا بفهمم برنامه راجع به چه چیزی است و من باید چه کار کنم. البته بعد از مدتی، من شروع به تغییر کردم و وقتی من تغییر کردم، زندگی هم تغییر کرد. و خیلی زود با لطف و مرحمت خداوند و با کمک این برنامه، متوجه شدم که راه حلی وجود دارد، یک مرهمی بر این بیماری و رنج.
بعد از ۱۰ سال تلاش بدون موفقیت و پس از تجربه یک عمر درد وحشتناک، من باور کردم که بر اثر این بیماری خواهم مرد. چه رهایی بود پیدا کردن راهحلی که کار میکرد. من متوجه شدم که اگر برنامه SA راهحلی برای چنین دردی است، بنابراین برای سایر مشکلات مشابه من هم راه حلی وجود دارد.
یکی دیگر از منابع رهاییبخش، مشارکت کردن رازهایم با اعضای برنامه بود. قبل از اینکه شروع به مشارکت کردن با اعضا کنم، فکر میکردم من تنها کسی هستم که این کارها را انجام داده است و اگر کسی از رازهای من با خبر شود حتما من را همانطور که دیگران طرد کردند، طرد خواهد کرد. درد و تنهایی حمل کردن بار شرم همیشه باعث میشد من احساس حقارت کنم و از خودم متنفر باشم. اما راهنمایم به من گفت که هیچ کاری نیست که من انجام داده باشم و شخص دیگری که او هم همین بیماری را دارد در جایی ، در نقطهای از زندگی انجام نداده باشد و مصرفهایی که من داشتم از بیماری من ناشی میشد نه از شخصی که واقعا هستم و شخصی که واقعا هستم، مهم نیست چه اتفاقی افتاده باشد، همیشه فرزند با ارزش خداوند است. بنابراین خداوند من را از این بار سمی گناه و شرم رها کرد. چه جایی دیگر به جز این برنامه میتوانستم از این بار رها شوم؟
در قدم دوم یکی از تناقضاتی که تمام عمرم همراه من بود حل شد. من به وجود یک نیروی برتر مهربان ایمان پیدا کردم، نیروی برتری که به من کمک میکند و میخواهد من شاد، خوشحال و رها زندگی کنم.
وقتی قدم چهارم را کار کردم، یکی از رویاهایم اتفاق افتاد. من توانستم زندگی کردن بدون ترس و رنجش را تجربه کنم. زندگی که پر از ترس و رنجش باشد، زندگی نیست، یک زندگی نصفه و نیمه است. من هیچ مرهم دیگری برای این همه رنجش عمیق و کشنده نمیشناسم. برای اولین بار پس از گذشت زمان بسیار زیادی، من عشق نسبت به دیگران را در قلبم تجربه کردم، من میتوانستم در چشمان آنها نگاه کنم و ارتباط عمیق و سالم با آنها برقرار کنم. من باور دارم که قدم چهارم شروع بهبودی من بود، بعد از این قدم همه چیز شروع به بهبود پیدا کرد.
با کار کردن قدم نهم، انجام جبران خسارتهایم، یک معجزه دیگر اتفاق افتاد. یواش یواش شروع کردم به دوست داشتن خودم. من در تمام عمرم به خاطر اینکه به دیگران اجازه داده بودم از من سواستفاده کنند و به خاطر کاری که من با دیگران کردم و تمامی چیزهایی که در این مسیر از دست دادم، از خودم متنفر بودم. من نمیدانم چه طور این قدم این کار را انجام داد، ولی من توانستم بین خود واقعیام و شخص بیماری که بودم تفاوت قائل شوم. حامدی که قبل از کارکردن قدمها میشناختم خیلی سطحی، ناتوان، مریض، دیوانه، سواستفادهگر و دروغگو بود. ولی بعد از کارکردن قدمها، من به این باور رسیدم که فرزند با ارزش خداوند هستم و نقش مهمی در این دنیا دارم و قطعا فرد توانمندی هستم. برای همین خیلی اشتیاق دارم به کسانی که نمیتوانند به خودشان کمک کنند، کمک کنم.
کار کردن قدمهای ۱۱ و ۱۲ به من کمک کرد که عقاید، باورها و نگرشهای سالمتری داشته باشم. زندگی قبل از برنامه یک عذاب بیپایان بود، یک معجون سمی از خشم، جنگ، خطر، دروغ، سواستفاده و ترس بود. برنامه به من کمک کرد که به وجود یک زندگی پرمعنا باور داشته باشم، فضا و شرایط رشد کردن را برای من فراهم کرد، اجازه داد به دیگران کمک کنم، عشق و یکی شدن را تجربه کنم، خوشبختی، شادی و آزادی را پیدا کنم. این بسیار بیشتر از چیزی بود که من وقتی برای اولین بار به جلسات آمدم دنبالش بودم.
کارکردن قدمهای SA به من اجازه داد تا روی مشکلات دیگر زندگیام هم کار کنم. من قدمهای انجمن بدهکاران گمنام را کار کردم و الان در حال کارکرد قدمهای انجمن هموابستگان گمنام و انجمن کمدرآمدان گمنام هستم. این قدمها هم خیلی به من کمک میکنند. خیلی چیزها در زندگی من تغییر کرده است. خیلی از رویاهای قدیمی مثل نوشتن و صحبت کردن به انگلیسی عملی شدند. زندگی همیشه کامل نیست، من هم کامل نیستم، ولی من مجبور نیستم کامل باشم، تا زمانی که این برنامه را کار میکنم، من به پیشرفت سالم ادامه میدهم، گاهی اوقات سریع، گاهی اوقات آرام….
با کارکردن قدمهای SA – و برنامههای دیگر، هر کدام که ضروری بود – زندگیام برای من ارزشمند شد، یک سفر شگفتانگیز با وجود تمام بالا و پایینهای زندگی و اینکه همیشه در واقع خداوند مسئول است.
من به برنامه آمدم تا از رنجش و خشم رها شوم، چیزی که بهدست آوردم صلح بود، صلح با خودم و دیگران.
من به برنامه آمدم تا از خودارضایی کردن و مصرف کردن رها شوم، حتی برای یک روز، چیزی که پیدا کردم این بود که رابطه جنسی اختیاری است، حتی رابطه جنسی با همسرم، من میتوانم به دیگران هم کمک کنم که از این بیماری و از وسواس و اجبار جنسی رها شوند.
من به این برنامه آمدم که دیگر به سواستفاده هایی که شد و سواستفاده کنندگانم فکر نکنم، امروز، نه تنها میتوانم ببخشم، بلکه میتوانم در افزایش کیفیت زندگی دیگران که به شکل مشابهی از مصیبت خاطرات سواستفاده و سواستفادهکنندگان رنج میبرند سهمی داشته باشم.
من به این برنامه آمدم تا راهی پیدا کنم که بتوانم زنده بمانم. در عوض من توانستم به منبع شگفتانگیزی از امید، خوشحالی، رشد، عشق و شانس ادامه دادن به رشد، تا زمانی که برنامه را فقط برای امروز کار میکنم، دست یابم.
من به برنامه آمدم تا دیگر مجبور نباشم از خودم متنفر باشم. چیزی که به دست آوردم این بود که من شخص با ارزشی هستم و فرزند با ارزش خداوندم.
من به این برنامه آمدم تا با خدای انتقامجو، قضاوتگر و تنبهکننده به صلح برسم. در عوض، به خدای عشق خالص باور پیدا کردم که دیوانهوار عاشق من است و من را دوست دارد، تمام من را و برای من خوشبختی، شادی و آزادی میخواهد.
من به برنامه آمدم تا یادبگیرم که خودم را سرزنش نکنم، در عوض من راهی پیدا کردم که خودم را تشویق کنم.
ممکن است همه اینها شعارهای تکراری و کسلکننده به نظر برسند، ولی با وجود اینکه ممکن است این شکلی باشند، کارکردن قدمها باعث به واقعیت پیوستن این شعارها میشود.
حامد