War - ALEXANDER

جنگ دلیلی برای از دست دادن پاکی ام نیست

زندگی یک معتاد جنسی می تواند بسیار سخت و پر استرس باشد علی الخصوص وقتی که یک جنگ تمام عیار در کشورت در جریانت باشد. حفظ هوشیاری جنسی و عاطفی بسیار مشکل است. اما ممکن است. بنابراین من چند تا قاعده ساده را بر مبنای اصول روحانی برنامه 12 قدمی برای خودم ایجاد کردم.

  1. به ترتیب اولویت. بهترین کاری که در این روزهای سخت برای کمک به کشورم می توانم انجام دهم این است که هوشیار بمانم. از هر چه بگذریم وقتی لغزش بکنم دشمن اصلی و گاهی تنها دشمن واقعی دوستان و خانواده ام ، خودم هستم. جنگ ، بیماری همه گیر و حتی پایان جهان بهانه ای برای ترک برنامه و مصرف نیستند. حتی اگر قرار باشد امروز بمیرم میخواهم که هشیار باشم. در واقع هر معتادی با جنگ ناگهانی مختص خودش روبرو خواهد شد و با شکست در آن ، زندگی اش به یک فاجعه تبدیل خواهد شد. اکنون من باید پاکی ام را در اولویت قرار دهم تا جان سالم به در ببرم. چنین شفافیتی حاصل ارتباطات من با نیروی برتر است که به من کمک کرد تا پیروز شوم. جنگ روزی به پایان می رسد. اما اگرتصمیم بگیرم که لغزش کنم آیا من هم دوباره به هوشیاری می رسم؟- این سوالی بزرگ است.
  2. هر چیز را که تحت کنترلم نیست رها می کنم. محدودیتهایی برای (شنیدن) اخبار مرتبط با جنگ و نفرت تعیین می کنم، چرا که اینها برای من عوامل محرکی هستند. من همیشه موفق نیستم. بیماری من همیشه به دنبال دشمنانی برای مبارزه می گردد و جنگی که در کشورم وجود دارد این فرصت را در اختیار بیماری ام قرار می دهد که این مساله را توجیه کند. آگاه بودن از این رویدادهای جنگ اغلب باعث بروز کنترل ناسالم من و میل به گریز از زندگی واقعی ام میشود که گاهی کسل کننده بنظر می رسد. اگر من یک ژنرال ، سیاستمدار یا لااقل یک قربانی جنگ بودم ، احساس می کردم که من یک قهرمان جنگ هستم. بیماری من از من می خواهد که نقشی بزرگ و چشمگیر در جنگ داشته باشم. پس برای من کمتر دانستن و کمتر فکر کردن به معنای فعال تر و مفیدتر بودن برای دیگران است. هنوز گاهی اینطور بنظرم می رسد که من نسبت به مردم و کشورم رفتار غیرمحترمانه ای دارم چرا که نسبت به سرنوشتشان بی تفاوت هستم. در چنین مواقعی نکته 1 را به یاد می آورم و به خودم متذکر می شوم که من صرفا یک فرد عادی با بیماری روحانی هستم که فقط با لطف خدا هوشیار است.
  3. پیوسته بیاد می آورم که کی هستم و توانایی انجام چه کاری را دارم. صادق بودن با خودم خیلی سخت است اما این چیزیست که قدمها به من می آموزند. وقتی که چیزی از قتل و جنایتهای جنگ می شنوم ، می خواهم که وارد رنجش و قضاوتهای اخلاقی شوم ، اما مقایسه خودم با دیگران چیزی نیست جز بیگانگی با واقعیت مربوط به خودم و تمایل به خوب بودن از منظر خودم. اعمال و قساوتهای دیگران صرفا نشان دهنده اعمالیست که بدون خداوند و راهنماییهایش از من سرخواهد زد. و اگر این برای من جالب است ، حتی از منظر محکوم کردن و انکار ؛ این بدان معناست که جایی در اعماق روحم خواهان انجام این کارها و دیدن واکنش دیگران هستم. من یک معتاد جنسی هستم ، و اگر شهوت و سکس در انجا درگیر باشند من قادر به توقف در پشت هیچ مرز و محدودیتی نیستم مگر اینکه خدا بخواهد مرا متوقف کند. و اگر امروز من مانند جانوری شهوانی رفتار نمی کنم اصلا بخاطر لیاقت خودم نیست و تنها بخاطر رحمت خداوند و دست (یاری گر) او در زندگی من است. او مرا راهنمایی می کند چرا که من خودم این را می خواهم و اجازه می دهم زندگی ام را در راستای بهتر شدن تغییر دهد.
  4. احساساتم را به نامشان شناسایی می کنم. بعنوان یک معتاد من دائما به دنبال جذب احساسات زیادی ، چه خوب و چه بد بودم ، تا با ترشح دوپامین در مغزم به نوعی سرخوشی و احساس بالا بودن دست یابم. ولی به خاطر اینکه یک بیمار هموابسته هستم از احساساتم خجالت می کشیدم و سعی می کردم آنها را سرکوب کنم. بنابرین بیماری من اخیرا آگاهانه یا غیرآگاهانه راهی برای این واقعیت پیدا کرده است: من خودم را به جای قربانیان حملات هوایی تجسم می کنم. من احساسات پناهندگانی را تجسم می کنم که خانه و عشقشان را از دست داده اند ، من احساسات سربازانی که در حال حاضر در خط مقدم مبارزه می کنند را تجسم می کنم. اما همه اینها خیالی هستند و هیچ ربطی با شفقت ندارند. از همه اینها گذشته ، احساسات و درد جنگ متعلق به آنهاست نه من . بنابراین اگر قبل از بهبودی من بخاطر ترس از لغزش از این احساسات اجتناب می کردم ، اکنون آنها را می پذیرم و هر احساسی که درونم اتفاق می افتد را به نامش شناسایی می کنم . من این کار را می کنم چون می توانم همه احساساتم را ، چه خوب و چه بد ، به خداوند مهربانم تسلیم کنم و از آنها رها شوم. فکر می کنم آن انکار و نیز آن تامل بی پایان من در مورد احساساتم ، چیزی نیست جز نزاعی با آنها به منظور اینکه دائما در تنش باشم و به نفسم خوراک بدهم.
  5. زندگی در امروز. جنگ معلم بسیار خوبی است که قدردان فقط برای امروز باشم چرا که شاید فردا نیاید و برنامه نشان می دهد که چگونه می توان این کار را در عمل انجام داد. صادقانه من نمیدانم که خواست خداوند برای کشور من چیست و آیا این جنگ فردا به پایان می رسد و یا اینکه طولانی خواهد شد. اما میدانم که فکر کردن به چیزی که خارج از کنترل من است قطعا خواست یک نیروی برتر برای من نیست. از همه اینها گذشته ، من رئیس جمهور این کشور نیستم و حرفهای من چیزی را در این دنیای پر از سیاست حل نخواهد کرد. اما مسلما خداوند می خواهد که در اینجا و هم اکنون مفید باشم. هرچه بیشتر بر اساس اصول روحانی زندگی کنم ، هوشیاری عاطفی بیشتری عایدم میشود و سلامت عقل به من باز می گردد. مساله من این نیست که در کشور من جنگ وجود دارد بلکه این است که چگونه در این شرایط زندگی کنم و صلح درونی داشته باشم. جنگ و فجایع در همه دورانها و در هر گوشه ای از جهان وجود داشته اند. همانگونه که راهنمایم می گوید : آدمهای روحانی از همه اینها بالاتر بوده اند ، چون آنها تلاش کرده اند بجای دیدن تراژدی های انسانی و رویدادهای بیرونی ، معجزات و کارهای خداوندی را ببینند که در هر لحظه از زندگی فرزندانش وجود دارد.

الکساندر بی. ، اوکراین ، هوشیار از تاریخ 17 اکتبر 2020

این داستان را با دوستان بهبودی خود به اشتراک بگذارید

سایر مقالات ویژه فارسی