My Inner Civil War

جنگ درونی من

موقعی که تازه به انجمن امده بودم،چیزی را شنیدم که باعث خنده ام میشد:«من یک خودشیفته از خود بیزار هستم» این جمله برایم خنده دار بود ولی در عین حال چیزی در وجودم فریاد میزد که جستجو کنم چقدر این عبارت در باره من واقعیت دارد.

من یک معتاد جنسی هستم و به واقع جایگاه خود را در همین اتاق های انجمن معتادان جنسی گمنام پیدا کرده ام. من یک بیماری کشنده،غیرقابل درمان و پیش رونده دارم -یک ناخوشی روحی واقعی . این برنامه از طریق معجزه ای غیر قابل ادراک به من کمک کرد راه خود را به سوی نیروی برترم که سلامت عقل را در من بهبود بخشید بیابم. بی گمان، تمام آن چیزی که دارم مهلت مشروط روزانه ای در وضعیت روحانی من هست، اما بیش از ان ،این برنامه،برنامه ای است که معجزه ای به تمام معنا برای من است.

بخش دیگر از داستان من این است که من یک آتش فشان در حال انفجار نیز هستم. از خود بیزاری من، من را به سمت خشم جاده ای که نزدیک بود من را به کام مرگ بکشد و یک سری تلاش های واقعی برای خود کشی سوق داد.

چهار سال قبل رویدادی برام پیش آمد که من را گیج و سردرگم کرد. در درونم کشمکی شدید ناشی از حقارت و خود کم بینی ای که نسبت به برادر زنم داشتم ،وجود داشت.یکی از برادران همسرم برای دید و بازدید پیش ما آمد و با خودش یک e-reader( وسیله الکترونیکی مخصوص مطالعه) برای او آورد.همسرم e-reader ای که من به او داده بودم را خیلی دوست داشت ، اما حالا ادا و اطوار های برادر زنم آن را کهنه و قدیمی جلوه می داد.همسرم عصبی شده بود که آیا این هدیه را از ترس اینکه مبادا واکنش من چه باشد، قبول کنه یا نه؟ موقعی که با هم تنها شدیم ، به او گفتم که من فکر می کنم این هدیه، هدیه بسیار خوبی بود. اون گفت ناراحت نیستی؟ منم با یک لحن صادقانه، صمیمی و آرام به او جواب دادم: چرا باید ناراحت باشم؟ این خیلی نابالغانه است که بخوام ناراحت بشم.

بهت هر دوی ما را برداشت چون باورمان نمیشد . آیا من تسخیر شده بودم. رفتار پیش از این من اینگونه بود که اگه همسرم آن هدیه را قبول می کرد من یه چکش بر می داشتم و آن هدیه را درب و داغون می کردم .با این همه یه جورایی با وجود شگفت زدگی هردوی ما ،به نظر میرسد که من تغییر کرده باشم.. به وعده های قدم ده فکر کردم.ما با سلامت عقل ،معقولانه و به طور عادی واکنش نشان میدهیم و در خواهیم یافت که این امربه صورتی غیر ارادی روی داده است….بدون هیچ گونه فکر و تلاش از جانب ما . این امر به طور قطع به وقوع خواهد پیوست.این معجزه برنامه است.(کتاب برگ صفحه ۸۴-۸۵ ) .

متوجه شدم که این یک معجزه بود،اما این معجزه چگونه اتفاق افتاد؟ ملاحظه و بازتاب دقیق این موضوع من را دوباره به سمت قدم ۴ سوق داد،آخرین باری که این قدم رو کار کردم، انگار نوری در روحم تابانده شد و نیروی برترم از کنار دیوار نفس من گذشت آن را در هم شکست و به من رسید. من برای نخستین بار باور پیدا کردم که او مرا قادر ساخت تا با یک واقعیت اجتناب ناپذیر که مرا در عمق وجوخود گرفتار کرده بود،روبرو شوم. در هسته وجودی من به عنوان یک شخص، در مرکز روح من،یک جنگ شدید درونی وجود داشته است.

توصیف های مشابهی را از این نزاع درونی شنیده بودم، به عنوان مثال تمثیل دو سگ را که در درون یک شخص با یکدیگر به جنگ می پردازند و برنده سگی است که به او غذا داده می شود.در مورد من این جنگ در مقیاسی بسیار بزرگتر و با تحریف گمراه کننده تری وجود دارد .

دو لشکر در درون برای استیلا بر وجود من در حال جنگ با یکدیگرند. شرم و غرور. لشکر شرم بی وقفه رگباری از موشک های نابودگری که آن را انتقاد، کمال گرایی، انزوا و ترس می نامند ، شلیک می کند. در گرما گرم این نبرد که در درون من برپاست, لشکر غرور با شلیک توپخانه سنگینی از توجیه ، دلیل تراشی، خشم و رنجش دست به تلافی می زند ومن همانند کودک بی دفاعی هستم که در میانه این میدان جنگ که مملو از این کشمکش های شدید است ایستاده ام . آن سوءاستفاده(آزار جنسی) که کودک درون مرا گلوله باران کرد منجر به رویدادهای احساسی غیرقابل پیش بینی شد که دامنه آن از افسردگی عمیق گرفته تا خشم غیرقابل کنترل و هر چیزی در این بین در نوسان بود را در بر می گرفت.این درد آنقدر غیرقابل تحمل بود که مرا به سمت داروی بیهوشی مورد علاقه ام سوق می داد: شهوت

هنگامی که بدون ترس شروع به کارکرد قدم ۴ از طریق ترازنامه این قدم میکنم ،نیروی برترم ماهیت این جنگ درونی را برایم فاش می سازد.هنگامی که اقدامی انجام می دهم تا نگاهی به احساس شرم و خجالت ام زیر نور تراز رنجش ام بیندازم ، می بینم که چگونه این نزاع درونی در من مرا به سمت استفاده از شهوت و خشم ام سوق می دهد..

به عنوان مثال اخیرا آیینه بغل ماشین ام را موقعی که داشتم عقب عقب به سمت محل پارک می‌ رفتم،شکستم. شوربختانه من این کار رو حداقل ۴ بار قبل از این هم انجام داده بودم. موقعی که زنم این موضوع رو به من خاطر نشان کرد, به شدت عصبانی شدم و یه سری حرف های توهین آمیز و زننده زدم. شگفت زده شدم که همسرم از این ناراحت بود که من حتی حرف های قبلم رو یادم نمی اومد.به محض اینکه همسرم اون حرف ها رو بهم یادآوری کرد،فرصت رو مغتنم دیدم که یک ترازنامه از موقعیتی که درش قرار داشتم بگیرم.
از چه کسی رنجش داشتم؟ همسرم

چه اتفاقی افتاد؟ او مرا تحقیر کرد و واکنش شدیدی نشان داد موقعی که بااو با خشم برخورد کردم. بعد از آن بود که متوجه شدم من در موقعیت های بسیاری روی او قضاوت می کردم. اگر چیز اشتباهی در دیگری دیدی این همان چیزی است که در وجود خودت هم هست
این موضوع چطور روی من تاثیر گذاشت؟جنگ درونی من فعال شده بود.لشکر غرور در من به خروش درآمد.اون فکرمی کنه کیه؟من از اون راننده بهتری هستم.هاه، من بهش یاد دادم چطور رانندگی کنه! همزمان لشکر شرم با ایجاد ترس شروع به تجدید قوا و مقابله به مثل کرد:« اون راست میگه، تو یه راننده افتضاحی ،احتمالا یکی از بدترین ها، به این فکر کن چند تا آدم این همه آیینه بغل مثل تو شکونده؟

چه قسمتی از این نقش را من در این سناریو بازی کردم؟ اول از همه من آیینه رو شکوندم! آیا این خیلی دور از انصاف یا غیر منطقیه که مایوس و دلسرد بشه از بابت هزینه غیرقابل انتظار تعمیر اونا؟ اینو از من داشته باشین که با تکنولوژی جدیدی که در اونها قرار داده شده ،آیینه های بغل ارزون نیستند.

وسواس فکری من چگونه بروز پیدا کرد؟ ترس! من ترسیدم که اون به من بگه نمی تونی تو همایش SA شرکت کنم و باید پول رو برای تعمیر آیینه ها ذخیره کنیم. فکر خودم را دنبال نمی کنم، اراده من انجام نخواهد شد. آیا من جبران خسارتی بدهکارم؟ کاملا! بلافاصله این موضوع را با او در میان گذاشتم که:
من اشتباه کردم که اونجوری زننده برخورد کردم و اینکه گمان می کردم او قضاوتم می کرده است. او فقط مهربانانه جواب داد: بیا با هم غصه بخوریم.

از چه کسی رنجش داشتم؟ همسرم

چه اتفاقی افتاد؟ او واکنش شدید نشان داد، مرا قضاوت کرد

چگونه و چه چیزی در من تحت تاثیر قرارگرفت؟ عزت نفسم،آرزوهایم

من در چه بخشی نقش داشتم؟ من شیشه را شکستم

کدام یک از نقص های من این رنجش را فعال کرد؟ ترس، خودخواهی

چهار نقص اصلی : غرور و خودخواهی،ناصادقی و ترس هستند

آیا جبران خسارتی بدهکار هستم؟ بله

هر وقت که این فرآیند را انجام میدم نیروی برترم مرا قادر می‌سازد چیزهایی رو که مانعی بین من و او ، من و دیگران ، من و خودم ایجاد کرده را کنار بزنم. از طریق معجزه ای واقعی کودک درون من از میدان نبرد وسواس فکری نجات پیدا کرده است و به طریقی ایمن در جایگاه بی طرف قرار گرفته است. می توانم اشتباهات ام را با فروتنی ببینم و با آنها روبرو شوم بدون اینکه بی هدف به سمت نگرانی،پشیمانی یا افکار بیمارگونه بروم (الکلی های گمنام صفحه ۸۶) .

با وجود اینکه نمی توانم و نیاز ی نمی بینم که بفهمم این معجزه چگونه عمل می کند، نیروی برتر من می تواند سلامت عقل را در من بازیابی کند ( بهبود ببخشد) . فقط برای امروز شروع به دیدن این موضوع می کنم که چگونه این برنامه یک برنامه عملکردی است و اینکه چگونه کارکردن قدم ها متفاوت از این امر است که یک عضو تنها در جلسات شرکت کند.

خداوندا، در این روز، آرامشی عطا فرما تا بپذیرم که من یک انسان کاملا خطا کار و دوست داشتنی هستم که نه برتر از دیگران هستم و نه بدتر از آنها هستم. به من اجازه بده لطف و کرم تو را به دیگران و به خودم ارزانی بدارم و در راه عشق تو قدم بردارم تا اینکه به وسوسه فکری خود خوراک بدهم.

امجد ب، تگزاس، ایالات متحده آمریکا

Total Views: 149|Daily Views: 1

Share This Story, Choose Your Platform!