Dignity Lives On as a Beacon

وقار پاک او، همچنان پرتوی راهنماست

روی کی. زندگی مرا نجات داد، درست همانطور که انگیزه‌ها و راهنمایی او به نجات زندگی بسیاری از ما کمک کرده‌است. روی به من امید داد، چیزی که یک دهه قبل از ملاقات با او از دست داده بودم. روی به من کمک کرد که روحم، وجدانم، انسانیتم، روحانیتم، و نیروی برترم را پیدا کنم.

روی، بنیانگذار روحانی، معتدل، و با وقار ما بود. او مردی با تفکرات عمیق بود که دیدگاه‌های روشن زیادی داشت و در قالب نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و شیوه پاک زیستنش آنها را به ما هدیه داد. او برای همه ما چیزهای زیادی باقی گذاشت که در آنها تأمل کنیم و (حقایق جدیدی را) کشف کنیم. برای من، بزرگ‌ترین هدیه او بینش نسبت به چگونگی عملکرد اعتیاد بود؛ و به خصوص اینکه اعتیاد جنسی چگونه عمل می‌کند. همین‌طور او در دادن پیشنهاد به ما و راهنمایی کردنمان در جهت زیستنی هشیار خردمند بود.

او به ما این بینش ساده و عمیق را داد که شهوت اعتیاد ما بود. این شهوت بود که من به آن اعتیاد داشتم و نه برون‌ریزی جنسی. لحظه‌ای که من این مطلب را فهمیدم، همه انواع چیزها کنار هم قرار گرفته و معنادار شدند. من همیشه در متوقف کردن برون‌ریزی خود بسیار درمانده و ناامید بودم و این به خاطر تلاش من برای متوقف کردن علایم بود، و نه مشکل. یکی از اولین مطالبی که من در مدرسه تجارت آموختم این بود که: «در جست‌وجوی علت باش، نه نتیجه». نگاه کردن به نتایج می‌تواند به یافتن علت‌ها منتهی شود اما سر و کار داشتن با نتایج نمی‌تواند علت‌ها را حل کند.

روی به من نشان داد که شهوت ما علت (اصلی) بوده و برون‌ریزی ما فقط علامت بود. برای من زنجیره واکنش‌ها این گونه بود که با بیماری‌های روحانی جرقه شهوتم روشن می‌شد؛ شهوت باعث برون‌ریزی‌‌ می‌شد؛ برون‌ریزی باعث (بروز) احساسات گناه، شرم و ناامیدی من می‌شد؛ آن احساسات باعث تنفر من از خودم می‌گردید؛ و موجب میشد کارهایی انجام دهم که باعث تخریب و آسیب زدن به خودم میشد. این موجب میشد که چرخه دوباره شروع شود و من عمیق تر و عمیق‌تر به درون گرداب فرو می‌رفتم.

همچنین روی به من آموخت که شکستن این سیکل تکرار شونده، در هر جای آن، به متوقف شدن نتیجه بعدی کمک می‌کند. اما هرچه نزدیک‌تر به شروع این سیکل بتوانیم آن را بشکنیم، کمتر نیاز هست که با علت‌ها و نتایج قریب‌الوقوع سر و کار داشته باشیم. من فکر می‌کنم کار کردن دوازده قدم به تدریج ما را به (نقطه‌ی) شروع سیکل نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

اینکه فردی روشن، با تفکرات عمیق و الهام بخش سایرین باشد، به این معنی نیست که او اشتباه نمی‌کند. اینکه کسی بینش (خوبی نسبت به مسایل) داشته‌باشد، به این معنی نیست که همیشه اشتباهاتش را درک می‌کند. این (مورد) درباره‌ی روی هم صدق می‌کرد؛ همانطور که درباره هر کس دیگری نیز می‌تواند صادق باشد. به نظر من، روی یک مرد بزرگ بود، اما قدیس نبود. این‌طور نبود که هر چیزی او فکر کند، همیشه درست بوده و هر کاری که انجام دهد، عاری از اشتباه باشد.

اینجا مجال بحث پیرامون آن ضعف‌ها نیست، اما می‌توانم بگویم روی و من بیشتر از یک‌ بار سر شاخ شدیم. حدس می‌زنم که 50 درصد مواردی که سرشاخ شدیم، او درست می‌گفت؛ 25 درصد مواقع حق با من بود؛ در 25 درصد هم هیچ کدام درست نمی‌گفتیم. من بسیار سپاسگزارم که پیش از مرگ روی، او جبران خسارت‌هایش را نسبت به من انجام داد و من هم نسبت به او جبران خسارت کردم.

اینجا چگونگی مواجهه‌ی ابتدایی من با روی آمده‌است. 1985 بود که به این بینش رسیدم که شهوترانی من نتیجه یک اعتیاد است. در آن زمان اصلا درمورد اعتیاد جنسی یا SA نشنیده بودم. من حتی نمی‌دانستم به چه چیز معتاد هستم. من به دنبال پورنوگرافی گمنام، روسپی‌های گمنام و غیره گشتم. این جست‌جو قبل از پیدایش اینترنت بود، بنابراین تلفن و کتابخانه ابزارهای تحقیق من بودند. طی آن زمان، من در لس‌آنجلس به AA ملحق شدمنه به خاطر اینکه فکر میکردم یک الکلی هستمکه درواقع بودمبلکه به این خاطر که فکر می‌کردم می‌توانم آنجا درمورد اعتیاد و بهبودی بیاموزم. من واقعا می‌خواستم نوشیدن الکل و مصرف مواد را کنار بگذارم، چون آنها اغلب توانایی من برای بازداری رفتارهای اشتباهم را کم می‌کردند؛ به علاوه آنها به تجربه‌های شهوت‌رانی من سوخت‌رسانی کرده، آن را تشدید می‌کردند.

من به صورت دوره‌ای با دفتر هیات نمایندگان AA در لس‌آنجلس تماس می‌گرفتم تا بپرسم آیا برنامه‌ای برای کسی با مشکلات من می‌شناسند یا نه. برای چندین ماه ابتدایی، جواب همیشه این بود: «نه». بالاخره، در ماه مارس 1986 من با مردی در آن دفتر تماس گرفتم که چیزی شبیه این گفت: «خب، من برنامه‌ای برای مشکلی که توصیف کردی نمی‌شناسم. با این حال، مردی به نام روی هست که اغلب درمورد مشکلاتی شبیه تو صحبت می‌کند. او گفت خوبست شماره‌اش را به هر کسی که خواست، بدهم

حدود یک هفته بعد، ساعت 11:30 شب بعد از اینکه همسرم رفت بخوابد، من با آن شماره تماس گرفتم. من با روی کی در حالیکه خواب‌آلود بود، پشت تلفن مواجه شدم. در عرض ده دقیقه، (وضعیتم اینطور بود که) های های گریه می‌کردم و رازهای درونم را بیرون می‌ریختم. ما یک ساعت صحبت کردیم. من بالاخره کسی را پیدا کرده بودم که می‌فهمید. من فکر نمی‌کردم کس دیگری به جز خودم، مانند من شهوت‌رانی کند. او درباره یک جلسه SA آخر هفته به من گفت. من امید داشتم.

تا یک ساعت بعد، من کماکان گریه می‌کردم و نمی‌توانستم به خواب بروم. بنابراین، حدود 1:30 صبح دوباره با او تماس گرفتم، و دوباره روی کی را خواب‌آلوده یافتم. من آن موقع نمی‌دانستم که روی به صورت معمول حدود ده شب به رختخواب می‌رود. ما برای زمانی طولانی‌تر با هم صحبت کردیم. این چنین بود که من روی را پیدا کردم، SA را پیدا کردم و امید و بهبودی را.

آن زمان، در ناحیه کالیفرنیای جنوبی تنها چهار جلسه SA در طول هفته برگزار میشد. روی و من در یک منطقه از لس‌آنجلس زندگی می‌کردیم، بنابراین یکدیگر را به صورت معمول در جلسات می‌دیدیم. من تجربه، نیرو و امید زیادی از آن جلسات دریافت کردم؛ به خصوص وقتی که روی آنجا بود.

آن زمان، هنوز کتاب سفید منتشر نشده‌بود. کتاب نوشته و بازبینی شده‌بود، اما هنوز نیاز بود که قبل از چاپ، مورد بازبینی‌های بیشتری قرار گیرد. در این اثنا، روی 15 تا 20 مقاله درمورد اعتیاد جنسی را که خودش نوشته‌بود، چاپ کرد. ما آنها را با گیره به هم وصل کرده و در جلسات توزیع می‌کردیم. من به خانه رویدرواقع گاراژ اومی‌رفتم و به او کمک می‌کردم که آنها را با گیره به هم وصل کنیم. هم‌چنین من به او در بازبینی کتاب سفید برای چاپ اول آن کمک کردم. من کاری در زمینه نوشتن انجام ندادم، فقط کمک به سازمان‌دهی چیزها کردم و کارهایی از این دست.

روی و من در گاراژ او خیلی صحبت کردیم. چه موهبت بزرگی برای من بود که می‌توانستم تجربه، نیرو و امید او را به صورت مستقیم دریافت کنم. ما هم‌چنین کمک کردیم تا جلسات متعددی در منطقه لس‌آنجلس راه‌اندازی شود.

در 1989، بالاخره کتاب سفید منتشر شد. چاپ اول کتاب نسبت به آنچه که امروز استفاده می‌کنیم، تفاوت چندانی نداشت. حدود 6 ماه بعد، روی از من پرسید که آیا می‌توانم به او در امور مالی و حسابرسیِ SA کمک کنم؟ این کاری بود که من برای کسب درآمد انجام دادم، بنابراین گفتم: «حتما»

مشکل اصلی این بود که ما مسیر موثری برای جمع‌آوری اطلاعات مالی ضروری یا ارزیابی آن نداشتیم. من سیستم ساده‌ای برای حسابرسی طراحی کردم. وقتی به اطلاعاتی که به وسیله این سیستم جمع‌آوری شد نگاه کردیم، به وضوح دیدم SA در حال از دست دادن پول بود و روی از سرمایه‌ شخصی خود برای پابرجا نگه داشتن SA استفاده می‌کرد.

ما کمی در مورد سنت هفت و خودکفایی صحبت کردیم. من به روی گفتم که این مساله را بررسی می‌کنم تا ببینم برای آن چه می‌شود کرد. چیزی که فهمیدم این بود که برای هر کتاب سفید که SA میفروخت، پول از دست می‌داد. چون تعدادی که چاپ می‌شد زیاد نبود، قیمت چاپ کتاب بالا بود. فکر می‌کنم قیمت هر کتاب 3.5 دلار تمام می‌شد، درحالی‌که 3 دلار فروخته می‌شد. من به روی گفتم که نیاز هست قیمت کتاب سفید را دو برابر کنیم. روی نگران این بود که بعضی از مردم نتوانند هزینه کتاب سفید را پرداخت کنند. من با نظر او مخالفت کردم، چرا که اگر ما این کار را انجام نمی‌دادیم، SA ای وجود نداشت و کتابی در دسترس نبود. ما سر قیمت 6 دلار توافق کردیم و اینکه اگر کسی نتواند آن را پرداخت کند، گروه به او اجازه خواهد داد که به میزان توانایی‌اش هزینه‌ی کتاب را بپردازد.

این کار بعضی از مشکلات مالی را حل کرد، اما SA کماکان در حال از دست دادن پول بود. من پیشنهاد دادم که هر دو هفته یکبار، گروه‌ها می‌توانند سبد دومی نیز در جلسه بگردانند که پول آن مستقیما به دفتر مرکزی SA برود و این علاوه بر کمک‌هایی بود که از مسیر سنت هفتم گروه‌ها تأمین میشد. بنابراین رفقا اگر شما کماکان به آن سبد دوم کمک می‌کنید و بابت این قضیه غرولند می‌کنید، می‌توانید مرا مقصر بدانید.

وقتی درباره‌ی روی فکر می‌کنم، واژه‌ای که معمولاً برایم بالا می‌آید، «وقار» است. دو معنای کلمه «وقار» اینها هستند: «کیفیتی از بودن که ارزش افتخار یا احترام دارد» و «یک منش یا استیل آرام یا جدی». این دقیقاً همان چیزیست که روی بود. این توصیف چگونگی پاک زیستن اوست. او یک جاذبه قوی برای پاکی بود. وقار او پاکی را جذب می‌کرد. او به آنچه می‌گفت، عمل می‌کرد و از آنچه به آن عمل می‌کرد، صحبت می‌نمود.

وقتی در AA کاملاً تازه وارد بودم، یکی از اعضا بود که در بسیاری از جلسات شرکت می‌کرد و درحالی که به خاطر ابتلا به بیماری ایدز، حالش خوب نبوده و رو به موت بود. این قضیه قبل از زمانی بود که امیدی به زندگی فرد مبتلا به ایدز وجود داشته‌باشد. من می‌دیدم که شرایط او بدتر و بدتر می‌شود. به عنوان یک تازه‌وارد، ساده‌لوحانه از او پرسیدم چرا پاکی می‌خواهد. گفتم اگر در شرایط او بودم، هر شب را به می‌گساری می‌گذراندم. او جواب داد: «من می‌خواهم با وقار بمیرمآن جواب یک نقش محو نشدنی بر روان من به جا گذاشت.

هنگامی‌که که روی در حال مردن بود، من دیگر در کالیفرنیا زندگی نمی‌کردم. از دیگران شنیدم که روی با وقار، درگذشت و پاک مُرد. او به همان شکل که زندگی کرد، مُرد. وقار پاک او برای من نقش پرتوی راهنما و نیز یک جهت یاب برای ماندن در مسیر بهبودی بود. روی بزرگ‌تر از (صرفا) یک فرد زنده بود و به ما چیزی بسیار بزرگتر از زندگی را هدیه داد.

تِری. ام، کارولینای شمالی، ایالات متحده آمریکا

Total Views: 70|Daily Views: 1

Share This Story, Choose Your Platform!