اسم من یوشی هست و من تمایل دارم که شهوترانی را متوقف کنم و از نظر جنسی هوشیار بمانم. تاریخ هوشیاری من ۲۹ جولای ۱۹۹۴ ( ۷ مرداد ۱۳۷۳) است. من الان ۷۷ سال دارم و در طی زندگیام “نجاتدهندههای زندگی” زیادی داشتهام. من در بدو تولدم دچار عارضه توقف علائم حیاتی شدم، بعدا به عنوان یک نوزاد از طبقه دوم یک ساختمان به پایین افتادم، بعدها به خاطر یک همهگیری اسهال خونی کودکان (دیسنتری) تحت قرنطینه قانونی قرار گرفتم، و به خاطر افتادن از یک تاب فلزی سرم شکست. اغلب توسط اطرافیانم مورد تحقیر، تهدید و رفتارهای خشونتآمیز قرار میگرفتم.
اولین مشکلات جنسی من با رابطه جنسی با خود شروع شد. من به محض اینکه وارد دوره اول دبیرستان شدم شروع به اینکار کردم و تا مدتهای زیادی ادامه دادم، چون این بهترین بیحسکنندهای بود که میشناختم. پدر من مرد بسیار سختگیری بود و به طور معمول باعث ایجاد خشم زیادی میشد. من همیشه زمانی که او از شدت عصبانیت منفجر میشد به شدت میترسیدم. مادرم فردی به شدت مضطرب بود و هروقت کوچکترین اضطرابی به وجود میآمد، او آن را به شدت بزرگ میکرد و آن را به من منتقل میکرد. من برای نجات از این خانواده پر از تنش “نیاز” به رابطه جنسی با خودم داشتم.
وقتی ۱۸ سالم بود برای پذیرش در ۵ دانشگاه اقدام کردم که در همه آنها شکست خوردم. وقتی متوجه شدم که درخواستم از همه این دانشگاهها رد شده به یک تئائر پورن رفتم. محتوای آن تئاتر هیجانانگیز بود ولی الهامبخش نبود. سال بعد برای پنج دانشگاه دیگر اقدام کردم و دوباره رد شد. دوباره به یک تئاتر پورن رفتم. زمانی که احساس ناامیدی شدید میکردم از طرف یک دانشگاه به من اعلام شد که به عنوان دانشجوی رزرو پذیرفته شده ام. این اتفاق زندگیام را نجات داد.
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه با پدرم مخالفت کردم و یک مددکار اجتماعی شدم. به مدت ۲۷ سال در موسسات عمومی نظیر مراکز روانپزشکی، بیمارستانها، مراکز خدمات سلامت روان، مراکز مشاوره کودکان و مراکز درمانی عمومی کار کردم. در تمام آن سالها درگیر یک رابطه خارج از چارچوب زناشویی بودم. زمانی که چهل سالم بود، به مدت سه سال به خاطر ماهیت شغلم به جلسات AA رفتم؛ “یک نجاتدهنده دیگر”. چون به عنوان یک تکنسین پزشکی اورژانس نیاز داشتم که کامل از ماهیت اعتیاد سردربیاورم، معتادی که فکر میکند تکنسین پزشکی اورژانس است تبدیل به یک مجرم میشود. من یک الکلی نیستم ولی به اندازه کافی خوش شانس بودم که وقتی متوجه شدم معتاد جنسی هستم در برنامه بهبودی باشم.
در یک گردهمایی AA پیام SA را از یکی از اعضا دریافت کردم. او مرا به یک جلسه SA در کلیسایی در توکیو دعوت کرد. در ابتدا فکر کردم که دوست ندارم در جلسه SA شرکت کنم ولی نتوانستم ردش کنم و شروع کردم در جلسات انگلیسی زبان شنبهها شرکت کردم. خیلی برایم دردناک بود که کتاب سفید را بخوانم و در جلسات به صحبتهای این غریبهها به انگلیسی گوش دهم که در مورد خصوصیترین رازهای من صحبت میکردند. یکی از این اعضا که بعدها به یکی از دوستان بهبودی من تبدیل شد، پیشنهاد کرد جلسهای به زبان ژاپنی راهاندازی کنیم.
قسمتهای مختلفی در کتاب سفید هست که در کتابهای AA که به زبان ژاپنی ترجمه شده بود، وجود داشت. من این کتابها را تهیه کردم و از آنها یک کتاب جیبی ساختم و به دنبال اعضای ژاپنی SA گشتم. زنا و رابطه خارج از چارچوب زناشویی من ۴ ماه بود که در AA متوقف شده بود ولی من به رابطه جنسی با خودم ادامه میدادم.
اوایل فکر میکردم که تعریف هوشیاری SA خیلی سختگیرانه است، ولی بعدها متوجه موضوع شدم. من در ۵۱ سالگی به جلسات مشاوره رفتم و بعد از ۳.۵ سال متوجه شدم که توانایی دریافت کمک ندارم. در حالیکه سالها بود که به افراد حرفهای کمک میکردم.
از سال ۲۰۱۵ تاکنون هر ماه من و یکی از اعضای SA در ندامتگاه نوجوانان پیامرسانی میکنیم. ۹۰ دقیقه پرفشار که در آن ما تجربه نیرو و امید خود را با متجاوزان و معتادان جنسی در میان میگذاریم. در سپتامبر ۲۰۲۲، داستان زندگی خودم را منتشر کردم. قبل از اینکه داستان زندگیم را منتشر کنم درگیر کرونا شدم و برای ده روز در بیمارستان قرنطینه شده بودم. نگران بودم که نتوانم متن داستان زندگیم را قبل از انتشار جهت بازبینی بخوانم ولی بلافاصله بعد از مرخص شدن از بیمارستان آن را منتشر کردم. این دستاورد راضی کنندهای بود. زمانی اتفاقات به آرامی و راحتی برای من پیش میرود که من اراده شخصیام را در راستای اراده نیروی برترم قرار میدهم.
یکی دیگر از آرزوهای من این است که به دان چهارم جودو برسم که در سن ۶۳ سالگی این ورزش را شروع کردم. اگر خواست نیروی برتر را انجام دهم، ممکن است به این هدفم که از گفته مشهور جیگورو کانو، بنیانگذار سبک کودوکان جودو: “کارآیی حداکثری، رفاه و منفعت مشترک”، الهام گرفته شده، برسم. وقتی به گذشتهام نگاه میکنم زندگی من سواستفاده و تخریب شدید خودم و دیگران بود ولی امروز من قادرم دو کتاب “منشا کمک” و “هموابستگی” را بر اساس آموزههای استادم به سرتاسر ژاپن اهدا کنم.
زمانی در دوران جوانیام، من یادگرفتم که با شکستهایم با استفاده خشم و دلسوزی به حال خود و خودخوری در انزوا مواجه شوم. من همیشه دنبال کسی بودم – بانوی من یا قدیسه– تا من را شفا دهد. زمانی این قدیسه رابطه جنسی با خود بود و زمانی شریک جنسی ام در رابطه زناکارانه. رابطه جنسی همیشه یک راه حل در دسترس بود.
من هیچوقت فکر نمیکردم که در مشکلاتم نقشی دارم و همیشه به دنبال تایید پدرم و محبت مادرم بودهام. من همیشه دنبال مرهمی برای عزت نفس پایینم بودم. من همیشه به هر موفقیت کوچکم مثل گنجی نگاه میکردم و بارها و بارها به آن فکر میکردم، به امید اینکه این موفقیت بتواند اعتماد به نفس مرا افزایش دهد، درد کمبود عزت نفسم را تسکین دهد و همچنان تمام وقت نگران این بودم که دیگران چه فکری راجع به من میکنند. ولی به لطف نیروی برترم، امروز زندگی من متفاوت است، من نیازی به ارزیابی دیگران از خودم ندارم تا بتوانم از عزت نفس سالمم لذت ببرم.
من امروز بسیار سپاسگزارم که این شانس را داشتم که از این بیماری کشنده جان سالم به در برم. من در این مسیر چیزهای زیادی در مورد زندگی و خودم یادگرفتم و خوشحالم که توانستم از آنها عبور کنم. زمانی که متوجه شدم یک معتاد جنسی هستم، فکر میکردم بدترین نوع اعتیاد را دارم. ولی امروز بسیار خوشحالم که این بیماری را دارم چرا که این بیماری درمان نمیشود و به همین خاطر من مجبورم به این روش زندگی که کار میکند – در صورتی که من آن را کار کنم – بچسبم. روشی برای زندگی که خوشبختی، شادی و آزادی را نوید میدهد.
حالا که در سن خوبی هستم، هنوز چیزهای زیادی هستند که دوست دارم در زندگیام انجام دهم، و مهمترین آنها اشتیاقم برای رساندن پیام بهبودی به اعضایی است که در رنج هستند.
با قدردانی از رحمت نیروی برترم
یوشی، سالتاما، ژاپن