نگاه کردن به خورشید
ایستادن کاملاً بیدفاع در پیشگاه خداوند، برای اینکه او نواقصش را برطرف کند، تجربهای روحانی و حیاتی به او بخشید
ایستادن کاملاً بیدفاع در پیشگاه خداوند، برای اینکه او نواقصش را برطرف کند، تجربهای روحانی و حیاتی به او بخشید
او از طریق برنامه آموخت که در تمام جنبههای زندگیاش صادق باشد صداقت شدید با خود، بهترین دارو برای این بیماری است؛ زیرا بیماری من ناشی از انکار است؛ یعنی دروغ گفتن به خود و دیگران. پیش از شهوت آموختم که خیالپردازی کنم و داستانهای سرگرمکننده ببافم. زمانی که دریافتم میتوانم صرفاً با دروغ گفتن از دردسر دوری کنم یا با مسائل ناخوشایند روبهرو شوم، آن عادت را به زندگی روزمرهام وارد کردم
نیروی برتر به او شجاعت میدهد تا تمام زندگیاش را به ارادۀ خداوند بسپارد وقتی کلمات «صداقت شدید» را میشنوم، همهچیز از ذهنم میگذرد: بیرون ریختنِ درون، مشارکت با دیگران، نوشتن ترازنامههای قدم دهم، تلفن زدن و مشارکت صادقانه و خالصانه در جلسات
صداقت به او کمک میکند تا قدمها را با خلوصِ قلب بردارد. صداقت با قلبم آغاز میشود. ذهنم قرار است به انواع دلایل و بهانههایی فکر کند تا از حقیقت طفره برود.
راهنمایش به او کمک کرد تا به رنجش عمیق نسبت به مادرخواندهاش اقرار کند. واژۀ شدید، «صفتی است به معنای بسیار کامل، جامع یا صحیح.» صداقت شدید، تعهدی به راستگویی کامل در تمام جنبههای زندگی است؛ حتی زمانی که دشوار است یا پیامدهایی بههمراه دارد
قدمها فرایند اعتیادآور را با یک برنامۀ بهبودی جایگزین میکنند این اتفاق تقریباً بیست سال پیش افتاد. زمانی که من تازه این برنامۀ بهبودی را آغاز کرده بودم
خداوند ترس او را برطرف کرد و ایمانِ همراه با عمل را جایگزین آن ساخت تمام زندگیام آنچنان در بند ترس بودم که امیدم را به رهایی از دست داده بودم. با کار کردن قدمها، ناگهان نوری درخشان در انتهای تونلی طولانی، سرد و تاریک، با گرمایی آرامشبخش تابیدن گرفت. با این حال در هر قدم، ترسها همچنان در کمین بودند. استفاده از ابزار سادۀ ترازنامۀ «از ترس به ایمان» به من کمک کرد تا دوباره بهسوی خداوند و راهحل قدمهای دوم و سوم بازگردم
او را پاک نگه داشت؛ درحالیکه رواندرمانی به او کمک کرد تا از آسیب روحی و شرم SA بهبود یابد
کارکردن قدمها بر روی ترس به او این امکان را داد که تحت راهنمایی خداوند دست به عمل بزند نزدیک به ۵۰ سال است که ازدواج کردهام. شوهرم بهطرزی باورنکردنی بیرحم بوده است؛ منتها من از ترک کردن او میترسیدم؛ زیرا بزرگترین ترسم این بود که نتوانم از پس مخارج خود بربیایم و بیخانمان شوم
او تحولی را در SA تجربه کرد که به او کمک میکند هویت واقعیاش را ببیند مشکل، خودِ مشکل نیست وقتی در سال ۱۹۹۹ بهخاطر بحرانهای شخصی، خانوادگی و ارتباطی به SA آمدم، احساساتم کاملاً بههم ریخته بود. من واقعاً هیچ احساسی به جز خشم نداشتم. دقیقاً میدانستم چهکار کنم و چگونه تمام مشکلات زندگیام را به سرعت حل کنم و دوباره به حالت «عادی» برگردم و بازی «خانوادۀ خوشبخت» را اجرا کنم